17 سالگی
درباره وبلاگ


بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم .....

پيوندها
اللهم عجل الولیک الفرج
شهدای شهرستان کبودراهنگ
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان 17 سالگی و آدرس 17salegi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 35223
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
محمد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : محمد

هوای فتنه ابری است ، از چتر بصیرت استفاده کنید !!!

 
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : محمد

قربون کبوترای حرمت امام رضا ( ع ) ......


این چند روز گذشته خونه نبودم ؛ رفته بودم پا بوس امام رضا ( ع) !

جاتون خالی ، خیلی خوب بود ؛ اما چیزی که زیاد بهم نچسبید این بود که حرم فوق العاده شلوغ بود و آدم اصلا نمی تونست حتی تو و جای ضریح بشینه چه برسه به این که بخواد تا ضریح هم بره !!!

همه اومده بودن ، ترک و کرد و عربو قارسو لر و... ! اومده بودن تا شهادت امام هشتم شیعیان ، ضامن آهو رو خدمت امام جواد ( ع ) و امام زمان ( عج ) تسلیت بگن ! نمی دونم چی شد که یکهو آقا ما رو هم طلبید ؟؟!! آخه می دونین یه چند ماهی می شد که حرم نرفته بودم و خیلی دلم گرفته بود ؛ حتی چهل و هشتم رو هم تو خونه بودم ، اما ناگهان ورق بر گشت و من هم همراه پسر عمه ام که مشهد زندگی می کنه رفتیم مشهد !

جمعه صبح که روز شهادت هم بود همراه پسر دایی ام که مشهد بود رفتیم حرم ؛ یه هیئتی دیدیم که از تهران اومده بودن و مداحشون داشت می خوند ؛ پسر داییم بهم اشاره کرد که همین جا می مونیم و گوش می کنیم ؛ خلاصه توی همون هوای سرد ( که عجبا هوای مشهد اون روز سرد بود ) اونجا ایستادیم و و گوش کردیم ! مداح می خوند « قربون کبوترای حرمت امام رضا .... » و من عجبا که در حس فرو رفته بودم !

خلاصه این که سرتون رو درد نیارم ، واقعا بهم چسبید ! ان شا الله که زیارت امام رضا ( ع ) نصیب هممون بشه و ان شا الله فرزندشون ، حضرت قائم ( عج ) هر چه سریع تر قیام بکنن ! ان شا الله !

 
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : محمد

با سلام

رحلت جانسوز و جان گداز پیامبر اکرم ، خاتم پیامبران ،حضرت محمد مصطفی ( ص )و شهادت سبط پاکش ،امام حسن مجتبی (ع) را به شما دوستان عزیز تسلیت میگویم .

ان شا ا... ادامه دهنده راهشان باشیم .

 
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : محمد

                                               9 و 33 دقیقه صبح !

عقربه های ساعت منتظر بودند ؛ حالا دیگر داشتند از هم سبقت می گرفتند ، عقربه ی کوچک حالا دیگر احترام عقربه بزرگه رو نگه نمی داشت ، شاید اون خیلی بیشتر از اون دو عقربه دیگه دلش واسه اون مرد بزرگ تنگ شده بود !

بالأخره عقربه ها تصمیم گرفتند تا ساعتی را اعلام کنند که در تاریخ ایران و جهان ثبت بشه ، زمان ورود رهبر انقلاب ایران رو . شاید این کار هر روزشون بود ، هر روز دور یه محور می گشتن و به آدمایی که شاید هیچ موقع با دقت بهشون نگاه نمی کردن ساعت رو نشون می دادن ؛ اما اون روز حالشون یه طور دیگه بود ، آدما که دیگه نگو ! حتی یکی از همین عقربه ها می گفت که صاحبم حتی هر دو سه ساعتم بهم نگاه نمی کرد اما اون روز هر یکی دو دقیقه من رو نگاه می کرد ! آره ، همه اون روز منتظر بودن ، منتظر ساعت 9 و 33 دقیقه صبح !

پیر و جوان ، کوچیک و بزرگ و حتی سربازای توی گهواره هم اومده بودن ! اومده بودن به استقبال مردی بزرگ ! مردی که قرار بود امام و رهبرشون بشه تا با درایتی مثال نزدنی بتونه اون ها رو در طوفان حوادث رهبری کنه ! مردی که همه ی این سال ها دور از وطن بود و امروز اومده بود تا دولت تعیین کنه ، اون هم به کمک همین ملت ! مردی با آرمان های بزرگ ! مردی ... !

اومده بود تا نذاره این انقلاب به دست نااهلان بیفته ! اما شاید بپرسی که اون مرد بزرگ کی بود ؟ اگه از من بپرسی شاید بشنوی که اون روح خدا بود ، نه ، شاید کمی از این هم فراتر ، اون نائب امام زمان ( عج) بود ، و شاید رهبر سربازای توی گهوارش و شاید هم منجی مردم ستم دیده ی ایران ! خلاصه فقط این رو بدون که اون واقعا مرد بود ، نه ، حرفم رو پس می گیرم او جوانمرد بود !

شاید برای ما نسل سومی ها و شاید دومی ها تصویر مبهمی از انقلاب و امام وجود داشته باشه ، ولی اگه جدیدا یه کم اخبار گوش کرده باشید باید تا حالا متوجه شده باشین که برادران و خواهران مسلمانمون تو کشورهای عربی دارن مث مردم انقلابی ایران در عصر خمینی کبیر دست به انقلابی بزرگ می زنن ! شاید تو انقلاب رو مثل من درک نکرده باشی ولی اگه این روزا شور و حالی که جوونای مصری و تونسی دارن رو ببینی حتما متوجه می شی که آدم های بزرگی دارن برای اینکه اذان تو کشورشون به صورت کاملا آزاد از مساجد و حتی تلویزیون پخش شه جون می دن ، دارن به خاطر خوندن نماز به جماعت و یا حتی صحبت کردن از عقایدشون جون می دن ! سخنم با توست ای ایرانی ، قدر جمهوری اسلامی و ولی فقیه را بدان ، قدر اذان و نماز جماعت را بدان و این را همیشه آویزه ی گوشت کن « که ما هر چه داریم از انقلاب و خمینی داریم » !!!  

به امید انقلاب جهانی مهدی ( عج )

 
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : محمد

بصیرت ، مسئله این است ... !

سکانس اول / یه روزی از روزای خدا قبل محرم 89

یه روز دلم گرفته بود و درست یادم نمیاد که چرا زود از مدرسه اومده بودم و خوب یادمه که بچه ها  هیئت داشتن برای مراسم ده شب اول محرم خیمه می ردند ؛ منم که بیکار با خودم گفتم که چه خوبه برم کمک ، هم یه کمکی میشه و هم من بیکار نیستم . خلاصه کم و بیش بهشون کمک کردم !

خوب یادمه که اون روزا بچه ها چه قدر با عشق و علاقه کار می کردن و واقعا عاشقانه منتظر بودن تا محرم اربابشون بیاد و مثل اون روزا که شهدا برای اربابشون عزاداری می کردن ، عزاداری کنن ! هنوز هم دارم به حال بعضی هاشون غبطه می خورم و این که من نتونستم حتی به اندازه یکیشون که می گفت چند روزه نخوابیده به هیئت امام حسین کمک کنم !

 

سکانس دوم / ده شب اول محرم

به خاطر درسهام نتونستم زیاد برم خیمه ، از کل ده شب کلا سه چهار شب رو تونستم درک کنم !

اما مهمش اینه که تاسوعا و عاشورا رو تو خیمه بودم اما مهم تر از این دو تا عصر عاشورا بود که عجبا به من چسبید ! بالاخره عصر روز دهم هم به پایان رسید و بچه ها دشتن خیمه رو جمع می کردند ! چه دلگیر بود ! بعد از 45 روز تلاشی که بچه ها برای علم کردن خیمه داشتند حالا توی دو سه ساعت کل خیمه جمع میشه و وسایلش فرستاده میشه انبار تا محرم بعد ! مخصوصا اون صحنه ای که برای عصر عاشورا زده بودن واقعا آدم رو به کربلا می برد !!!

 

سکانس  سوم / چند روزی قبل از امروز بهمن 89

می دونی الآن که دارم فکر می کنم می بینم که واقعا چه زود بگذشت و برفت و حالا حالا ها باید منتظرش بود ؛ محرم رو می گم ! چه زود بیامد و ما را هوایی کرد تا سال دگری از ساروز حماسه خونین عاشورا بگذرد و هر روز نسبت به روز قبل حسین (ع) و حسینیان را بیشتر به عالمیان بشناساند ! راست ، این روزها داره سریال « مختارنامه » پخش می شه و من تازه برای اولین باره که دارم با بعضی از اون جوونمرد هایی که امامشون را همراهی کردن و عاشقونه به بهشت برین پر کشیدن آشنا می شم ؛ یعنی کاهلی از من بوده اما می خوام همین جا از کارگردان این مجموعه تشکر کنم !

کجا بودیم !؟؟ آها ، یادم اومد ؛ می گفتم که « کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا » یعنی اینکه عاشورا و کربلا فقط یه روز خاص و یه مکان خاصی نیست بلکه هر روز ممکنه این اتفاقات تکرار بشه ؛ نمونه اش هم همین فتنه پارسال بود که مصداق واقعی عاشورا و کربلا و عاشوراییان و یزیدیان بود ! عده ای خود فروخته در روز عاشورا به خیابان ریختند و حرمت را شکستند و پرده ها دریدن ! تا جایی که بر اساس گفته های استاد پناهیان فتنه شدید تر از دجال رخ داده بود !!! خلاصه اینکه ما نباید فقط محرم که شد پیرهن سیاهمون رو بپوشیم و عزاداری کنیم ، نه ، این ها هم لازمه ولی مهم ترش اینه که از لحظه لحظه محرم درس گرفت و در زندگی به کار برد ، این همون راه نجاته ! « ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه »

 

سکانس آخر / امروز ، چند ثانیه اینور اونور 12 بهمن

ببخشید که سرتون رو به یاد آوردم ، این چیزایی که گفتم رو فقط واسه خودم نوشتم ؛ نوشتم تا یادم بمونه که فقط سینه زدن و اشک ریختن خالی مهم نیست ، مهم اینه که این سینه زنی و عزاداری با بصیرت توام باشه و مهم ترش اینه که ما بتونیم از این وقایع درس بگیریم و در زندگی مون به کار ببریم تا شاید ما هم از اهل نجات باشیم !!!

قربون چشم های نازنینتون !

یا علی

نظر فراموش نشه !!!

 
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : محمد

من و تفألی به حافظ !


دو شب پیش که داشتم با خودم تفکر می نمودم و در اندیشه هایم بسیار مستغرق بودم ، ناگاه به ذهنمان رسید که چرا ما نیز مانند دیگران وبلاگی برای خویش دست و پا نکنیم و متونمان را اندرش نگذاریم ؟ از این رو بود که ما نیز به خیل عظیم وب نویس ها پیوستیدیم و ثمره اش همین وبلاگ است ! حال شاید با خود بگویید که خوبه حالا این طرف چیزی هم بارش نیست و این قدر از خودش تعریف می کنه ؟!!! 

حالا اونش رو بی خیال ولی دیشب که تفألی به استاد حافظ زدم این غزل اومد ، خوب سیر کنین :

دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور      

  گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور

ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن 

با بلبلان بی دل شیدا مکن غرور

از دست غیبت تو شکایت نمی کنم            

تا نیست غیبتی نبود لذت حضور

گر دیگران به عیش و طرب خرم اند و شاد     

ما را غم نگار بود مایه سرور

زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار       

ما را شرابخانه قصور است و یار حور

می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی   

گوید تو را باده مخور گو هو الغفور

حافظ شکایت از غم هجران چه می کنی      

در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

خوب ، یعنی چی ؟ یعنی اینکه تا غم هجرت و دوری و غیبت نباشه ، هیچ وقت ظهور و حضور لذتی نداره ! یعنی ای آقا و مولانا هر چند که غیبتت بس دل ما را شکسته و غم فراقت سخت بر دل ما نشسته ، هنوز به لذت حضورت نشسته ایم و گویمت که ای مولا چو بیایی غم دل با تو بگویم ، چه بگویم چو تو آیی غم دل از برم پر می کشد و دیدن رخ همچو ماهت همه ی ایام فراقت را از یاد می برم و از لذت حضورت آن چنان حظ می برم که گویی تمام دنیا را به من داده اند ! اما من می دانم که مولا تو حاضری و این چشمان من است که به خاطر غباری که از گناهان ریز و درشتم بر رویش نشسته نمی تواند تو را ببیند و لذت حضور را بچشد ! ای مولا ، تو به بزرگی ات ببخش بزرگی گناهانم را ! تو را جان مادرت زهرا (س) ، به خاطر گناهانم چشمان زیبایت را بارانی نکن !

 

بسی حرافی نمودیم ،

 من هنوز در وادی نوشتن آن هم از نوع وب نویسی طفلی نوپایم ،

با نظرات موثرتان من را یاری دهید !!!

 

 

 
پنج شنبه 21 بهمن 1389برچسب:, :: 20:4 :: نويسنده : محمد

ای نام تو بهترین سرآغاز **** بی نام تو نامه کی کنم باز

با سلام به شما ، از امروز وبلاگ 17 سالگی به طور رسمی کارش رو شروع می کنه . امید است با عنایات حضرت حق و امام زمان (عج) بتونم مطالب به درد بخوری رو در فضای سایبری انتشار بدم !

فعلا یا حق !

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد