ببخش من رو عزيزم .....
17 سالگی
درباره وبلاگ


بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم .....

پيوندها
اللهم عجل الولیک الفرج
شهدای شهرستان کبودراهنگ
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان 17 سالگی و آدرس 17salegi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 113
بازدید کل : 35334
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
محمد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : محمد

سلام

امروز رفتم كنكور ! حس و حال از كنكور گفتن نيست !

مي خوام از يه پسر حرف بزنم واستون ( نه ببخشيد ، واسه تو مي گم كه خودت مي دوني ! ) كه خيلي پسته ! خيلي كثافته ! خيلي آشغاله !

يه پسر كه همه چيز رو با هم قاطي كرده اين روزا ؛ حس هاي زيباش رو از دست داده ، به احساسات ديگران توجه نمي كنه و داره پشت سر هم دل مي شكنه !

نمي دونم چرا اين پسر اين جوري شده آخه ؟؟؟ قبلا اصلا اينجوري نبود !!!

صاف بود ، ساده بود ، پاك بود !!! نه ، پاك نبود ! فكر كنم از همون اول خرده شيشه داشت ! آره !

اما احساسات بقيه واسش ارزشمند بود ! خودش خيلي احساساتي بود ؛ هيچ چيز رو با احساس هاي پاكش عوض نمي كرد ! حتي به دنيا نمي داد احساساتشو !

اما حالا هيچي از اون پسره نمونده ! اون پسر صاف و ساده ، حالا شده يه ......

هيچي نگم بهتره !

من شرمنده تم ! اگه اين حرفايي رو كه الآن بهت زدم خيلي وقت پيش مي زدم ، شايد اون پسره الآن زنده بود ! حالا كه مرده و جنازش روبرومه ! كاش مي شد اشك رو هم نوشت ! كاش مي شد از پشت اين صفحه ي مانتيور ايكس اينچ ، احساسات رو منتقل كرد ! كاش مي شد به جاي دانه هاي اشك ، كلمه به كار برد ! اما نه ، هيچ كلمه اي جاي اشك رو نمي گيره !

و من از دست خودم دل گيرم ! چرا بايد چنين رفتار زشتي رو مي كردم با تو ؟؟؟

چرا مني كه اين همه صداقت واسم مهم بود و شايد هنوز هم باشه ، با تو صادق نبودم ؟؟؟

من لياقت تو رو ندارم !!! چون ثابت كردم كه قابل اعتماد نيستم !!! چون ثابت كردم كه صادق نيستم !!!

و چه چيز از صداقت مهم تر ؟؟؟

اگه نوشتم ، فقط به خاطر تو بود !!!

اين جسدي كه از اون پسرك صاف و ساده جلومه ، داره به من مي خنده !

شايد اين خنده ي تلخ ، بدتر از هزار جور فحش و توهين باشه به من !!! به مني كه خودم رو نابود كردم تا چيزهايي رو به دست بيارم كه نمي شد ....

كاش مي شد دوباره اين پسرك زنده شه !!! خودم رو مي اندازم روش .....

يه وقتي تنفس مصنوعي ياد گرفته بودم ؛ شروع مي كنم : 1001 ، 1002 ،‌1003 ، .....

نه ! فايده اي نداره !

چرا ! سرفه اي كرد پسرك و معصومانه توي چشماي كثيفم نگاهي انداخت !

بهم گفت : من ديگه مردم محمد ! ديگه نمي توني من رو برگردوني ، ولي دوباره من رو بساز .....

و نفس آخر رو كشيد .....

و باز هم نوشتن گريه سخت است .....

من از براي خود دلتنگم ! من همان محمد صاف و ساده و بي آلايش سابق را مي خواهم ....

هر چند كه ساده بود ،‌هر چند كه صادق بود ،‌هر چند كه بچه بود .....

و تو بودي كه روزگاري نه چندان دور به من گفتي كه من همان محمد را مي خواهم ....

ولي من چه كردم با محمدت ؟؟؟ من قاتلم ..... قاتل محمدي كه عاشق بود و صادق ....

و امروز ، جسدش پيش چشمانم است .....

من ، محمد ، ديگر خسته ام و بريده ام از همه دنيا .....

از همه دنيا جز تو ....

شايد ديگر نوشتن را كنار گذاشتم ..... اصلا نوشتن به چه دردي مي خورد وقتي هنوز تكليفت با خودت مشخص نيست ؟؟؟

شايد ديگر دست دوستي به سمت كسي دراز نكنم .... مي ترسم از دوست جديد !

شايد ديگر محمد را نبينيد ..... با شما هستم ...... شايد محمد بميرد ، نه ، حتما محمد مي ميرد .....

مي ميرد تا محمدي ديگر را زنده كند ، محمدي كه صاف بود ، ساده بود ،‌صادق بود ، عاشق بود و از همه مهم تر بچه بود ....

من بچگي را دوست دارم ..... اصلا مگر مي شود بچه بودن را فراموش كرد ؟؟؟

گاه غبطه مي خورم به احوال بچه ها ! ببين ، چه صاف است ، چه ساده و بي آلايش است ، چه پاك است ....

اما من ؟؟؟ من كيستم ؟ من چيستم ؟؟؟ من از خود چه مي خواهم ؟؟؟

ديگر ، خسته ام ! از اين محمدي كه خودم بوجود آوردمش خسته ام !

مي خواهم اين كوهي كه از محمد ساخته ام را ويران سازم ! از نو بسازمش اما نه كوهي ديگر ....

اين بار محمد را ابر مي سازم ...... تا بتواند بر همه ببارد ........ دلش به وسعت آسمان باشد و سخاوتش به اندازه باران !

معذرت مي خواهم كه اين قدر تو را رنجاندم ...... كاش مي مردم و اين روز را نمي ديدم ! اه ! بس است ديگر رسمي نوشتن !

من ساده ام ! پس براي تو ساده مي نويسم .....

من هنوز هم دوستت دارم ، هنوز هم .....

اما ديگه خودم رو لايق اين همه دوست داشتن نمي بينم ! دوست دارم زمان رو به عقب برگردونم ...... كاري كه بايد همون موقع مي كردم و حرفي كه همون موقع بايد مي زدم رو ، بهت مي گفتم .....

هر چند كه الآن بهت گفتم ....... پس حداقل سبك شدم .....

از تو معذرت مي خوام و حلاليت ...... خودت مي دوني كه محمد ، هيچ وقت نمي خواست بهت دروغ بگه ! شايد هم دروغ نگفت ....

جز همون موردي كه به خاطرش قسم داده شده بود ...... اما ديگه ميگم ...... چون ديگه اون قسم واسم ارزش نداره !

چون دارم آتيش مي گيرم وقتي اين همه صداقت تو رو مي بينم و مي سوزم وقتي كه خودم رو با تو مقايسه مي كنم .....

واست آرزوي بهترين ها رو دارم ......

محمد مي ره و ديگه چند وقتي نمي نويسه !

تا شايد بتونه با بعضي چيزا كنار بياد ! تا شايد ..... اين شعر شرح حال منه !

زندگي در چشم من شب هاي بي مهتاب را ماند ،
شعر من نيلوفر پژمرده در مرداب را ماند ،
ابر بي باران اندوهم ،
خار خشك سينه ي كوهم ،
سال ها رفته است كز هر آرزو خالي است آغوشم ،
نغمه پرداز جمال و عشق بودم ،‌- آه -
حاليا ، خاموش خاموشم ،
ياد از خاطر فراموشم !


از همه ي دوستان 17 سالگي عذر مي خوام !

حس مي كنم يه مدتي بايد نوشتن رو كنار بذارم ! بايد يه كمي به خودم برسم ! بايد محمد رو مرمت كنم !

شايد هم نياز به كوبيدن و ساختن دوباره داشته باشه ! در هر صورت شايد تا يه هفته ، دو هفته ، شايد هم بيشتر ننوشتم ! همه چيز بستگي داره به زمان ! زمان همه چيز رو مشخص مي كنه !

تو اين مدت ، واسم نظر بذارين ! ميام تأييدشون مي كنم ؛ اگه تونستم بهتون سر مي زنم !

شرمنده اگه يار بي وفا شديم ! تا سلامي ديگر ، بدرووووووووود



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: