كوچه
17 سالگی
درباره وبلاگ


بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم .....

پيوندها
اللهم عجل الولیک الفرج
شهدای شهرستان کبودراهنگ
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان 17 سالگی و آدرس 17salegi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 110
بازدید کل : 35331
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
محمد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 14:22 :: نويسنده : محمد

سلام

داشتم كتاب شعر « فريدون مشيري » خواهرم رو مي خوندم ، يه شعر قشنگ پيدا كردم

حيفم اومد اين شعر رو نذارم تو وبم ؛

به قول پشتيبانم :

بيا تو رو بفرستيم انساني ! حيف مي شي بچه با اين همه هنر !!!!

آخه بهش گفته بودم كه برنامه مشاعره نگاه مي كنم ، اونم هنگيد بچه !!!!

بي خيال ! شعر رو بچسب !

تقديم به بهترينم !

------------

كوچه

 

بي تو ، مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ،‌

همه تن چشم شدم ، خيره به دنبال تو گشتم ،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم .

 

در نهانخانه ي جانم ، گل ياد تو ، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد ،

عطر صد خاطره پيچيد :

 

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

 

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم .

تو ، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت .

من همه ، محو تماشاي نگاهت .

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ي ماه فروريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

يادم آيد : تو به من گفتي :

- « از اين عشق حذر كن !

لحظه اي چند بر اين آب نظر كن ،

آب ،‌آيينه ي عشق گذران است ،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است ؛

باش فردا ، كه دلت با دگران است !

تا فراموش كني ، چندي از اين شهر سفر كن ! »

 

با تو گفتم : « حذر از عشق ! ندانم

سفر از پيش تو ، هرگز نتوانم ،

نتوانم !

 

روز اول ، كه دل من به تمناي تو پر زد

چون كبوتر ، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي ، من نه رميدم ، نه گسستم ....»

 

باز گفتم كه : « تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم ! »

 

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ،‌ ناله ي تلخي زد و بگريخت ....

 

اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد

 

يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم .

نگسستم ، نرميدم .

 

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شب هاي دگر هم ،‌

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم ،‌

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم .....

 

بي تو ، اما ، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم !

 

فريدون مشيري



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: